داستان کوتاه دلیل گریه
مردی وارد دهی شد و در مکانی که اهالی ده جمع شده بودند، نشست و بنای گریه گذاشت. سبب گریهاش را پرسیدند، گفت: من مرد غریبی هستم و شغلی ندارم برای بدبختی خودم گریه میکنم. مردم ده او را به شغل کشاورزی گرفتند. شب دیگر دیدند همان مرد باز گریه میکند، گفتند: دیگر چه شده؟ حالا که شغل پیدا کردی. گفت: شما همه منزل و مسکن دارید و میتوانید خوتان …