داستان کوتاه پول دود کباب

فقیری از کنار دکان کباب‌فروشی می‌گذشت. مرد کباب‌فروش گوشت‌ها را در سیخ‌ها کرده و به روی آتش نهاده باد می‌ز‌د و بوی خوش گوشت سرخ شده در فضا پراکنده شده بود. بیچاره مرد فقیر چون گرسنه بود و پولی هم نداشت تا از کباب بخورد تکه نان خشکی را که در توبره داشت خارج کرده و بر روی دود کباب گرفته به دهان گذاشت. او به همین ترتیب چند تکه